جدول جو
جدول جو

معنی هم آوازی - جستجوی لغت در جدول جو

هم آوازی
(هََ)
هم آواز شدن یا بودن. هم صدا شدن، برابری. هم سنگی:
برون ز حکمت و انواع آن که در هر باب
تو را رسد که کنی با فلک هم آوازی.
ظهیر فاریابی
لغت نامه دهخدا
هم آوازی
هم صدا بودن، همزبانی . 3 متفق القول بودن
تصویری از هم آوازی
تصویر هم آوازی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم بازی
تصویر هم بازی
کسی که با دیگری بازی می کند، دو نفر که با یکدیگر بازی کنند
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
هم صدا. دو چیز که صدایشان هم آهنگ و به موازات یکدیگر برآید، یا دو کس که با یکدیگر آواز خوانند:
بر گلت آشفته ام، بگذار تا در باغ وصل
زاغ بانگی می کنم بلبل هم آواییم نیست.
سعدی.
رجوع به هم آواز شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
همرازی. راز گفتن و راز شنیدن. رازداری. حفظ سر: با ملأ اعلی به انبازی هرچه تمامتر همرازی کردند. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم آورد. هماویز. رجوع به هماویز شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دو کودک که با یکدیگر بازی کنند یا دو حریف که نرد و شطرنج و یا قمار بازند:
به راستی که نه هم بازی تو بودم من
تو شوخ دیده مگس بین که می کند بازی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هََ خوا / خا)
هم سفره شدن. هم کاسگی. هم نشینی:
کرد با او به خورد هم خوانی
کاین چنین است شرط مهمانی.
نظامی.
به هم خوانی خود کنی سر بلند
که خوان گردد از نازکان ارجمند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ جِ / جَ)
همسایگی یا هموطن بودن.
- حسن هم جواری، به صلح و صفا با هم زیستن. رجوع به هم جوار شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نرم آواز بودن. رجوع به نرم آواز شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم آوا. دو چیز یا دو تن که با هم آواز خوانند و هم صدا شوند. (یادداشت مؤلف). آنکه آواز او موافق آواز دیگری باشد. (برهان) :
با هرکه در این رهی هم آواز
در پردۀ او نوا همی ساز.
نظامی.
خبر ما برسانید به مرغان چمن
که هم آواز شما در قفسی افتاده ست.
سعدی.
ای بلبل اگر نالی، من با تو هم آوازم
تو عشق گلی داری، من عشق گل اندامی.
سعدی.
چون تنگ نباشد دل مسکین حمامی
که ش یار هم آواز بگیرند به دامی.
سعدی.
، دو چیز یا دو کس که یک رای و آهنگ دارند. هم آهنگ. (یادداشت مؤلف). موافق و رفیق. (برهان) :
هم آواز شد رای زن با دبیر
نبشتند پس نامه ای بر حریر.
فردوسی.
تو با لشکرت رزم را ساز کن
سپه را بر این بر هم آواز کن.
فردوسی.
که بودند هر ده هم آواز اوی
نگه داشتندی به دل راز اوی.
فردوسی.
دلم چون دید دولت را هم آواز
ز دولت کرد بردولت یکی ناز.
نظامی.
ای بر ازلیتت ز آغاز
خلق ازل و ابد هم آواز.
نظامی.
به روزگار همایون خسرو عادل
که گرگ و میش به توفیق او هم آوازند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
همصدا، دو چیز که صدایشان هم آهنگ و به موازات یکدیگر بر آید، یا دو کس که با یکدیگر آواز خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
دو چیز که آوازشان هماهنگ باشد هم صدا، همزبان یک زبان هم سخن متفق القول متفق الکلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم آویز
تصویر هم آویز
هماورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم رازی
تصویر هم رازی
محرم اسرار بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم جواری
تصویر هم جواری
نزدیکی همسایگی همسایگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو آوازی
تصویر دو آوازی
اختلاف کلمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم بازی
تصویر هم بازی
کسی که با شخص یا اشخاصی دیگر بازی کند، هنرپیشه ای که با هنرپیشه دیگر در فیلم یا نمایش نامه ای بازی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم آواز
تصویر هم آواز
((هَ))
هم صدا، هم زبان، متفق القول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم آمیزی
تصویر هم آمیزی
ترکیب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم خواهی
تصویر هم خواهی
مطالبه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم نوازی
تصویر هم نوازی
ارکستر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم خوانی
تصویر هم خوانی
مطابقت
فرهنگ واژه فارسی سره
متفق القول، هم سخن، هم آهنگ، هم صدا، هم نوا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شریکی
فرهنگ گویش مازندرانی
هدیه، دام بخشیده شده، دست مایه
فرهنگ گویش مازندرانی